هیچکس اطاق صورتی را نکشت

ساخت وبلاگ
چند سال پیش که فیلم تایتانیک رو دیدم عاشق تیتراژش شدم با صدای سلن دیون اون موقع بچه بودم اصلا نمیدونستم دانلود چیه با یه اینترنت دایل آپ داغون کلی گشتم تا تو یه وبلاگ آهنگ رو پیدا کردم و زدم پخش بشه و همزمان با یه ام پی فور قراضه ضبطش کردم! از ثانیه ای که ضبطش تموم شد مدام بهش گوش کردم متنشم گیر اوردم و حفظش کردم :))) قدیما برای به دست اوردن هرچیزی چقدر زحمت کشیده میشد و تبعا قدرش هم بیشتر دونسته میشد  من به اون فایل صوتی بی کیفیت سلن دیون افتخار میکردم! به اینکه بالاخره گیرش اوردم  نمیدونم چند سالم بود... اصلا چی شد یادش افتادم؟ داشتم یه موزیک تو تلگرام پلی میکردم و به این فکر میکردم این رو کی برام فرستاده و چقدر خوبه! گفتم چه حیف که مثل قدیم‌ دوستای زیادی ندارم تا بیشتر ببینم و بشنوم از هنر بعد یاد این قصه افتادم و نتیجه گرفتم من خودم الان یه منبع خوبم برای‌ موزیک و قصه و فیلم :))) که واقعا از زمین خاکی اینترنت دایل آپ و ضبط کردن با ام پی فور شروع کردم! چقدر دورن اون روزا! انگار اصلا تو این زندگیم تجربشون نکردم انگار یه دور مردم و دوباره زندگی کردم. هیچکس اطاق صورتی را نکشت...
ما را در سایت هیچکس اطاق صورتی را نکشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4premature4 بازدید : 71 تاريخ : دوشنبه 24 بهمن 1401 ساعت: 19:15

فیلم تموم میشه. فیلم تی تی که خب البته فیلم نسبتا خوبی هم بود پا میذارم روی پله های سینما و موسیقی تیتراژ پایان توی گوشم زنگ میخوره مثل خیلی دفعات دیگه ای که دارم از سینما میرم بیرون دلم پر از حسرته! حسرت اینکه یه بار جور دیگه ای تو سینما باشم. روی پرده باشم نه جلوی پرده :) روی سن باشم نه بین تماشاگرا  من از بچگی این آرزو رو تو دلم نگه داشتم خیلی وقتا شعله ی عشقم کم جون شده ولی هنوز خاموش نشده... اگه راست بگن و هرکی برای چیزی اومده باشه من برای این کار اومدم  بدی قصه اینه که حسم بهم میگه هیچوقت قرار نیست جرات کنم و پیش برم میترسم خیلی از این ارزوی زیبا و بزرگم میترسم فیلم تی تی در مورد عشق بود و جادو... با همه ی وجودم حس کردم شبیه شخصیت اول خل و چل داستانم که برای خوب شدن و شفا گرفتن مریض مورد علاقه ش تو بیمارستان یه شب تا صبح رو تو دریا دعا میکنه و فردا تو ساحل دریا غش میکنه! تی تی خل و چل و زیبا که به نظرم برای الناز شاکردوست بزرگ بود این نقش! نه به خاطر پیشینه ش به خاطر بی استعداد بودنش :))) حسود نیستم! شایدم باشم ولی اینو مطمئنم که از این آدم بازیگر درنمیاد  از پارکینگ سینما که بیرون اومدیم شیشه ی ماشینو پایین اوردم و گذاشتم باد خنک بعد بارون به صورتم بخوره و نفس های منقطع بینش کشیدم و حس کردم که زنده م ! برای هر نفس نصفه ای که میکشیدم حس کردم که زنده م بعد بارون گرفت. شلاق گونه با دونه های چاق و چله به شیشه میخورد و من نور ها رو کشدار و نا واضح میدیدم و دلم میخواست که این ارامش همیشگی بشه... ته دلم میگفتم مگه چیه که نمیتونم این شکلی زندگی کنم؟ کی میگه اصلا باید حتما بدوییم دنبال زندگی؟ بابا و مامان دارن راجع به جلسه فردا با وکیل فرنگیشون حرف میزن هیچکس اطاق صورتی را نکشت...
ما را در سایت هیچکس اطاق صورتی را نکشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4premature4 بازدید : 74 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 14:54

سالها پیش اگر بهم میگفتی یه روز از روزای 26 سالگیت این شکلی خواهد بود که هیچی نداری که خودت به دست اورده باشی به جز صندلی ای که روش نشستی و با حقوق خودت خریدی باورت نمیکردم اگه میگفتی هیچ اثری از یه رابطه جدی در نزدیکی هام نیست و میترسم که هیچوقت هم نباشه هم بهت میخندیدم و میگفتم برو بابا من 26 سالگی حتما شریک زندگیمو پیدا کردم حالا شاید بقیه نشناسنش ولی خودم دیگه تصمیم دارم باهاش بمونم این روزا بیشتر از هر وقت دیگه ای از تنها موندن در اینده میترسم میترسم هیچوقت نتونم مادر بچه ای بام هیچوقت نتونم خونواده درست کنم تو خودم نمیبینم شاید خیلی زود باشه برای این نتیجه ولی من اینجوری فکر میکنم  دارم روزای طرحمو میگذرونمهر روز بیشتر از قبل به این نتیجه میترسم من به درد این شغل نمیخورم هر روز که میرم سر کار به امید ساعتای اخر کار و برگشتن به خونه ست  حوصله حرف زدن با کسیو ندارم  بابا ایران نیست پیش علیه امروز چند بار زنگ زد ولی من جواب ندادم بار اخر که حرف زدیم دیگه ازش نپرسیدم کی میای دلخورم ازش به هزار و یک دلیل منطقی و غیر منطقی هیچ کاری خوشحالم نمیکنه دیگه  دلم برای علی خیلی تنگ شده  دلم برای مادرم میسوزه و نگران روزیم که از ایران بره و من تنهاتر بشم  خجالت میکشم که تکرار کنم  ولی هیچ امیدی به آینده ندارم  دلم میخواد یه روز که از خواب پا میشم برای چیزی باشه! برای یه دلیل خوشحال کننده! برای یه چیزی که از انجام دادنش احساس لذت کنم نه حقارت و بیهودگی!  خلاصه بگم 26 سالگی من جوری نبود که تصویرش میکردم... هیچکس اطاق صورتی را نکشت...
ما را در سایت هیچکس اطاق صورتی را نکشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4premature4 بازدید : 88 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 14:54

تا حالا برای کسی قصه گفتی تا بخوابه؟  حس بی نظیریه قبلا بارها برای مارال قصه گفتم  چند باری خوابش برده بود ولی بیشتر به خاطر هیجان حضورم خواب از سرش میپره و دوست داشت بازی کنیم اما امشب برای آ بوف کور خوندم تا بخوابه…  باورم نمیشد چند صفحه رو با صدای آروم و یکنواخت خوندم آخر یک پاراگراف مکث کردم و صداش زدم: آ؟ دو سه بار دیگه هم صداش زدم و فهمیدم که خوابیده…  و بعد از این اتفاق بعد از اون لحظه هایی که براش بوف کور خوندم  دیگه نتونستم بهش فکر نکنم به پهنای حضورش که روی زندگی من گسترده شده… بهم گفت باهام میای اگر برم؟  گفت دیگه میخوام هر کاری که دوست دارم بکنم گفت میخوام تا هر وقت که دلم میخواد با تو حرف بزنم و دنبال دلیل و منطقی نباشم…  گفت من تا تو باشی هستم آیدا… نمیدونم چی بگم  زندگی من عجیبه همیشه بوده ولی این دیگه خیلی عجیبه هر جای کار که از بیرون هیچکس اطاق صورتی را نکشت...
ما را در سایت هیچکس اطاق صورتی را نکشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4premature4 بازدید : 75 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 14:54